تعریف موسیقی یکی از دشوارترین اصطلاحات است، تا حدی به این دلیل که باورها در مورد موسیقی تنها در فرهنگ غربی در طول زمان به طرز چشمگیری تغییر کرده است. اگر به موسیقی در نقاط مختلف جهان نگاه کنیم، تغییرات و ایده های بیشتری در مورد موسیقی پیدا می کنیم. تعاریف از عملی و نظری (مثلاً یونانی ها موسیقی را به عنوان «نت ها و نواهایی که به صورت ملودی هارمونی مرتب شده اند و در سطرها نوشته میشوند») تا نظرات کاملاً فلسفی (طبق نظر فیلسوف ژاک آتالی، موسیقی یک رویداد صوتی بین سر و صدا و سکوت است، تعریف کردند. از نظر هایدگر، موسیقی چیزی است در حقیقت که خود را به کار می اندازد. جنبه های اجتماعی موسیقی نیز باید در نظر گرفته شود.
همانطور که چارلز سیگر موسیقی شناس اشاره می کند، “موسیقی یک سیستم ارتباطی است که شامل صداهای ساختاریافته تولید شده توسط اعضای یک جامعه است که با سایر اعضا ارتباط برقرار می کند” (1992، p.89). جان بلکینگ، اتنوموزیکولوژیست، اعلام میکند که «میتوانیم فراتر برویم و بگوییم که موسیقی صدایی است که بهطور انسانی الگو یا سازماندهی شده است» (۱۹۷۳)، که تمام پایهها را با یک ضربه بسیار گسترده پوشش میدهد. برخی از نظریه پردازان حتی معتقدند که نمی توان تعریف جهانی از موسیقی وجود داشت، زیرا از نظر فرهنگی بسیار خاص است.
تعریف موسیقی از نظر فرهنگی
اگرچه تصور کردن آن برای ما دشوار است، اما بسیاری از فرهنگ ها، مانند فرهنگ هایی که در کشورهای آفریقایی یا در میان برخی از گروه های بومی یافت می شوند، کلمه ای برای موسیقی ندارند. در عوض، رابطه موسیقی و رقص با زندگی روزمره آنقدر نزدیک است که مردم نیازی به تفکیک مفهومی این دو ندارند. به گفته برونو نتل (Bruno Nettl) اتنوموزیکولوژیست (2001)، برخی از زبان های سرخپوستان آمریکای شمالی هیچ کلمه ای برای “موسیقی” به عنوان متمایز از کلمه “آهنگ” ندارند.
ملودی های فلوت نیز به عنوان “آهنگ” برچسب گذاری می شوند. مردم هاوسا در نیجریه دارای واژگان فوق العاده غنی برای گفتمان در مورد موسیقی هستند، اما هیچ کلمه ای برای موسیقی ندارند. باسونگی زئیر درک وسیعی از چیستی موسیقی دارند، اما هیچ اصطلاح متناظری ندارند. از نظر Basongye، موسیقی یک محصول کاملاً انسانی است. برای آنها وقتی راضی هستید آواز می خوانید و وقتی عصبانی هستید سروصدا می کنید (2001). مردم Kpelle در لیبریا برای توصیف حرکتی که به خوبی رقصیده می شود یک کلمه دارند، “Sang” (Stone, 1998, p. 7).
برخی از فرهنگ ها جنبه های خاصی از موسیقی را ترجیح می دهند. به عنوان مثال، موسیقی کلاسیک هندی شامل هارمونی نیست، بلکه تنها شامل سه بافت ملودی، ریتم و وزن است. با این حال، نوازندگان هندی بیش از آنکه کمبود هارمونی را با ملودیها و ریتمهای پیچیده جبران کنند، به دلیل گنجاندن هارمونی (پیشرفتهای آکورد) در غرب امکانپذیر نیست، که ملودیها و ریتمهای پیچیده کمتری نیاز دارند.
ممکن است آنچه در غرب به عنوان موسیقی بشنویم برای دیگران موسیقی نباشد. به عنوان مثال، اگر قرآن را بشنویم، ممکن است شبیه آواز و موسیقی باشد. ما تمام «قسمتهایی» را که بهعنوان موسیقی در نظر میگیریم میشنویم – ریتم، زیر و بم، ملودی، فرم، و غیره. با این حال، درک مسلمانان از آن صدا این است که واقعاً گفتار یا تلاوت قویتر است تا موسیقی، و متعلق به یک صوت است. دسته جداگانه استدلال فلسفی پشت این امر پیچیده است: در سنت مسلمانان، ایده موسیقی به عنوان سرگرمی تحقیرآمیز تلقی می شود. بنابراین نمی توان به قرآن برچسب موسیقی زد.
اگرچه تعریف موسیقی حتی در غرب بسیار متفاوت است، موسیقی شامل ملودی، هارمونی، ریتم، تن صدا، زیر و بم، سکوت و فرم یا ساختار است. آنچه تاکنون از موسیقی می دانیم …
- موسیقی از صدا تشکیل شده است.
- موسیقی هم از صداها و هم از سکوت تشکیل شده است.
- موسیقی عمداً هنری است.
- موسیقی صدای سازمان یافته انسانی است.
یک تعریف کاربردی از موسیقی برای مقاصد ما ممکن است به شرح زیر باشد: موسیقی یک شکل هنری به طور عمدی سازمان یافته است که رسانه آن صدا و سکوت است، با عناصر اصلی زیر و بم (ملودی و هارمونی)، ریتم (متر، تمپو، و بیان)، پویایی، و کیفیت های تن و بافت.
فراتر از یک تعریف استاندارد از موسیقی، جنبه های رفتاری و فرهنگی وجود دارد که باید در نظر گرفته شود. همانطور که تیتون در متن اصلی خود Worlds of Music (2008) اشاره می کند، ما موسیقی را به دو روش مختلف «می سازیم»: ما به صورت فیزیکی موسیقی می سازیم. یعنی سیم های ویولن را خم می کنیم، آواز می خوانیم، کلیدهای پیانو را فشار می دهیم، هوا را در فلوت می دمیم. ما همچنین با ذهنمان موسیقی میسازیم و ایدههایی را که در مورد موسیقی و آنچه در مورد موسیقی داریم میسازیم. یعنی چه زمانی باید اجرا شود یا چه موسیقی «خوب» و چه موسیقی «بد» است.
به عنوان مثال، ژانر موسیقی کلاسیک جایگاه اجتماعی بالاتری نسبت به موسیقی عامه پسند دارد. خواننده اصلی یک گروه راک بیشتر از نوازنده درام ارزش دارد. بلوز و راک اولیه “شیطان” و تأثیر منفی در نظر گرفته می شد. برخی از آهنگها را به عنوان آهنگهای کودکانه میشناسیم و خواندن آنها را پس از سن معینی نامناسب میدانیم. و غیره.
موسیقی بیش از هر چیز در صدا و زمان کار می کند. این یک رویداد صوتی و شنوایی است – ارتباطی درست مانند گفتار، که ما را ملزم به گوش دادن، پردازش و پاسخ میدهد. برای این منظور، بخشی از پیوستاری از نحوه شنیدن همه صداها از جمله سر و صدا، گفتار و سکوت است. مرز بین نویز و موسیقی کجاست؟ بین سر و صدا و گفتار؟ چگونه برخی از موسیقی ها، مانند رپ، با ادغام گفتار به عنوان بخشی از موسیقی، مفاهیم اصلی ما از گفتار و موسیقی را به چالش می کشند؟